محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

پایان دو سالگی به روایت سال قمری و ترک شیر خوردن

محدثه عزیزم به روایت سال قمری روز اول آبان مصادف با 16ذیحجه سالروز تولد شما بوده یعنی دقیقا دو روز مانده به عید غدیر، امسال هم با شروع ماه محرم تولد شما یعنی 22 آبان مصادف میشه با روز تاسوعا. در نتیجه من و بابا طاهر تصمیم گرفتیم تولد شما رو همون بعد از ظهر عید غدیر که مامانی و خاله اکرم اینا میان برگزار کنیم، همه تدارکمون رو هم دیده بودیم که متاسفانه حسین آقا فوت کرد. در نتیجه اگه خدا بخواد تولد شما موکول میشه به هفته بعد. از طرفی تصمیم داشتم از بعد از عید غدیر شروع کنم شما رو از شیر بگیرم و این کار رو کردم، دقیقا از آخر پنج شنبه شب که از خونه مامانی اومدیم دیگه شیر خوردن رو برای شما تحریم کردیم، اول یه خورده گریه کردی ولی چون محم...
5 آبان 1392

عید غدیر سال 92

محدثه عزیزم سومین عید غدیر زندگیت رو بهت تبریک میگم. امسال هم مثل سال های گذشته از چند روز قبل من و بابا طاهر در تدارک برگزاری جشن عید غدیر بودیم. خونه رو تمیز کردیم، کلی خرید کردیم و شب عید هم تا ساعت 2و 30 کارهامون رو جمع و جور کردیم، آماده شدیم برا اینکه از ساعت 8 صبح از خواب بلند شیم که اگه مهمون سحرخیز داشتیم غافلگیر نشیم، ولی از اونجایی که عبارت معروفیه که میگه :«تقدیر ما به تدبیر ما میخنده» !!!!!!! ساعت 6و 30 دقیقه صبح خاله اکرم زنگ زد و به ما خبر داد که حسین آقا( شوهر خاله مامان) دیشب به رحمت خدا رفته و قراره امروز تشییعش کنن. ما هم آماده شدیم و سارافن مشکی شما رو هم تنتون کرد...
5 آبان 1392

ماه رمضان سال 92

محدثه عزیزم ماه رمضان امسال هم در اوج گرمای تابستان یعنی از ١٩ تیر ماه شروع شد و تا ١٩ مرداد ادامه  داشت.  امسال خدا به مامان هم توفیق داد تا بتونه روزه هاش رو بگیره البته شما هم خیلی خانمی کردی و در طول روز خیلی کمتر شیر خوردی ، به قول باباطاهر شما هم روزه جی جی گرفته بودی  چند شب اول موقع سحر با ما بیدار شدی و ما سر سفره سحر یه فرشته کوچولوی خشگل داشتیم ولی بعدش دیگه بیدار نمیشدی، نکته خیلی جالب که  اتفاق افتاد این بود که شبهای قدر پا به پای  من و بابا  بیدار موندی (البته به جز شب نوزدهم که ساعت ٣و ١٠ دقیقه خوابیدی)  هر وقت که توی تلویزیون مردم دست هاشون رو بالا میگرفتن تو هم دست های کوچولوی خشگلت رو ب...
29 مرداد 1392

پایان هجده ماهگی

محدثه عزيزم امسال پايان 18 ماهگيه شما يعني  22 ارديبهشت ماه سال 91 مصادف شده با اول ماه رجب،‌ امروز من و بابا طاهر ميخواستيم سحري بخوريم يه دفعه ديديم شماهم بلند شديد و با اون دندون هاي خشگلت داري به ما ميخندي خلاصه تا ساعت 7 صبح برا خودت تاب سواري كردي و بازي كردي وبعد هم غش كردي و خوابيدي تا ساعت 1 ظهر.(واي واي واي............) دختر گلم بايد امروز ميبردمت براي قد و وزن و متاسفانه يه واكسن دردناك كه با تب هم همراهه،‌ ولي چون بايد بريم خونه ماماني اينا موكول شد به روز پنج شنبه. توي اين يك سال ونيم شما كارهاي زيادي ياد گرفتي مثلا: اعضاي صورتت رو ميشناسي و به ما نشون ميدي، خيلي خوب ميدوي و از روي مبل و تخت بالا و پايين م...
22 ارديبهشت 1392

تولد یاسر

روز پنج شنبه 22/1 دايي علي اينا تصميم گرفتن براي ياسر تولد بگيرن ، ما هم صبح زود بلند شديم و با باباطاهر كه ميخواست بره دانشگاه رفتيم خونه ماماني اينا، شما رو گذاشتيم پيش ماماني و با دايي علي و زندايي رفتيم صالح آباد،‌ آخه دايي علي اونجا سوله هايي رو كشف كرده كه پخش عمده اسباب بازي دارن و علاوه بر اينكه قيمتشون مناسبتره، تنوع شون هم بيشتره ، خلاصه بعد از يه دو سه ساعتي كه اونجا چرخيديم، تونستيم اسباب بازي هاي مناسب شما و ياسر رو پيدا كنيم، من با پولي كه ليلاجون نذرت كرده بود و يه مبلغي كه ماماني داده بود برات اسباب بازي بخريم،  يه عروسك baby born خشگل برات خريدم، تنها چيزي بود كه نداشتي ولي برات ميذارم كنار هر وقت بزرگ شدي، خانم شد...
17 ارديبهشت 1392

خونه الینا جون

محدثه عزيزم   من و شما مي خوايم براي اولين بار دوتايي بريم مهموني، مقصدمون هم خونه ليلا جون دوست مامانيه،‌‌من و ليلا جون دوست هاي دوران كودكي همديگه هستيم و خوشبختانه تا الان هم دوست هاي خوبي براي همديگه بوديم. ليلا جون اوايل اسفند ماه صاحب يك دختر خشگل شده كه اسمش رو گذاشتن الينا خانم. يه دختر تپل و بانمك.(ماشاءا...) متاسفانه روز بيستمي كه الينا خانم به اين دنيا اومد تب كرد و بردنش بيمارستان،‌ تشخيص دكترها عفونت خون بود. بعد از اين كه 10 روز دختر كوچولو توي بيمارستان بود حالش خوب شد و مرخص شد. حالا من و شما ميخوايم امروز بريم ديدنشون. شما مثل يك خانم خشگل و باشخصيت با سارافون مشكي خشگلت آماده شدي و صبح يكشنبه دوت...
31 فروردين 1392

روز پنجم عيد

  محدثه عزيزم روز دوشنبه قرارشد  شب ماماني و دايي علي بيان خونه ما،‌ خاله اكرم اينا هم از شنبه رفتن خلخال و تا چهارشنبه مي مونن. بعد از ظهر دايي و خاله گوهر و خاله جهان و فاطمه خاله به خانواده هاشون عيد ديدني اومدن خونه ما. ماماني اين ها هم يه خورده زودتر رسيده بودن. دايي اين ها نيم ساعتي نشستن و رفتن،‌ دايي علي و زندايي و ياسر هم آخر شب رفتن و ماماني و باباجون پيش ما موندن. امشب يه اتفاقي هم براي گوشواره شما افتاد. قبل از اين كه باباجون اين ها بيان،‌ من داشتم با عجله لباس شما رو عوض مي كردم كه ظاهرا يكي از گوشواره هاي شما هم به همراه لباس دراومده و من متوجه نشدم،‌ شب زندايي متوجه شد و بعد از اينكه مهمون ه...
24 فروردين 1392

تولد وبلاگ و خاطرات

محدثه عزيزم امروز 14 اسفند ماه سال 1391 و دقيقا يك سال از افتتاح وبلاگ شما مي گذره. تولد وبلاگت مبارك . امروز شما يك سال و سه و ماه و بيست و دو روز سن داريد و در اين يك سال من و بابا طاهر تقريبا قشنگ ترين و در عين حال سخت ترين روزهاي زندگيمون رو كنار شما  سپري كرديم. قشنگ ترين به خاطر تك تك لحظه هايي بود كه شاهد بزرگ تر شدن شما بوديم. هر روز زندگي من با باز كردن چشماي خشگلت شروع ميشد و تا آخر شب كلي باهم كيف ميكرديم.پر از تجربه هاي نو و شيرين و دوست داشتني. سخت ترين به خاطر اينكه مسئوليت نگهداري شما بزرگترين مسئوليتي بود كه ما تا به حال توي زندگيمون داشتيم. عزيز مامان! با وجود اينكه توي مدرسه مسئوليت نگهداري 500 دانش آموز ابتداي...
24 فروردين 1392

سیزده به در سال 92

محدثه عزيزم سيزده به در امسال هم مثل دو سال گذشته از طرف مامان و بابا تحريم شد و ما تو خونه مونديم،‌ ناهار جوجه مون رو توي بالكن درست كرديم و شما هم حضور فعالي در كمك كردن به باباطاهر داشتيد،‌ بعد از ظهر هم بعد از اينكه شما از خواب بلند شديد حدود ساعت 7 با هم رفتيم پارك سر كوچه و شما يه كم با وسايل بازي مشغول شديد و من هم چند تا عكس ازت گرفتم و بعد هم برگشتيم خونه. اين هم از نوروز 92، فردا چهارشنبه است و مدارس تعطيله ولي باباطاهر بايد بره سر كار. در ضمن این جا هنوز نتونستیم بریم برات گوشواره بگیریم، واقعا با گوشواره های مامان خیلی خنده دار شدی. ...
24 فروردين 1392