محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

چک آپ 12 ماهگی

محدثه عزیزم روز یک شنبه ٢١ آبان ماه خدا خیلی بهت رحم کرد. با مامانی بردیمت بهداشت برای قد و وزن و واکسن ١٢ ماهگی .بعد از اینکه قد و وزن و دور سرت رو اندازه گرفتن آماده شدیم که واکسن بزنن ولی خانمه گفت چون فردا روز تولدشه حتما باید روز ٢٢ به بعد بزنه تا ایمنی ایجاد کنه خلاصه که  سرحال از بهداشت اومدی بیرون !  حالا باید پنجشنبه ببریمت بیمارستان فیاض بخش . قد: ٨٠ وزن: ٦٠٠/١٠ دور سر : ٥/٤٤ الحمدلله همه چی عالیه.در ضمن رفتی جزو بچه های  فد بلند.ماشاا....، هزار ماشاا... ...
18 آذر 1391

واکسن یک سالگی

محدثه عزیزم امروز صبح با بابا جون بردیمت برای واکسن یک سالگی و تو کاری کردی که باعث شگفتی ما شد،‌ بیمارستان فیاض بخش خیلی شلوغ بود و بابا جون صبح قبل از اینکه بره دانشگاه کارت واکسن شما رو برد گذاشت تو نوبت( به جای زنبیل ) بعد ساعت ٣٠/٩ ما رو برد بیمارستان. من هم که اصلا طاقت گریه کردن تو رو نداشتم، تو رو تو بغل بابا نشستوندم و از اتاق اومدم بیرون در انتظار جیغ بنفش شما بودم ولی هر چی منتظر بودم صدای همه بچه های اون تو رو شنیدم بجز تورو! وقتی با تعجب اومدم تو دیدم باباجون از خنده غش کرده شما مثل یک شیر زن نشسته بودی و اصلا انگار نه انگار که آمپول خورده بودی  با با دمت گرم شجاع، نترس ،‌ بیباک، نفس ،‌ عسل و ... ...
18 آذر 1391

گزارش

محدثه عزيزم امشب شب چهارمه محرمه و همه مشغول عزاداري هستن. باباجون شبا ميره هيئت و من و تو تنها مي مونيم خونه. امسال هم نمي تونيم جايي بريم چون شما خيلي كوچولو هستين و مطمئنا وقتي برق ها رو خاموش كنن اونجا رو ميذارين روسرتون. اين روزا تازه ياد گرفتي ميري بالاي تختت، بالاي مبل ها و دركمال تعحب بالاي ميز وسط اتاق،‌ خيلي خطرناكه دخترم، ديروز اول با گريه اصرار كردي تا من بذارمت اون بالا ولي من مخالفت كردم، داشتم ميرفتم تو آشپزخونه به كارام برسم كه ديدم پاتو گذاشتي روي ميز و بعد هم خودت رو كشيدي بالا،‌ انقدر خوشحال بودي كه انگار دنيا رو بهت داده بودن، ‌ ديگه حتي نمي تونم يه لحظه چشم ازت بردارم. چند روزيه خيلي خانم تر شدي مدت...
18 آذر 1391

تاسوعا و عاشورا و محدثه سادات

محدثه عزيزم محرم امسال با سالهای قبل یه تفاوت خیلی بزرگ داشت و اون هم حضور شما همراه ما بود و این یکی از زیباترین محرم های زندگی من بود.   امسال عزاداری برای حضرت علی اصغر (ع) معنای دیگری پیدا کرد و من امسال توانستم احساس بانو رباب را هنگامی که نیمه شب شام غریبان از نبودن علی اصغر (ع) و بودن شیر در سینه اش زاری میکرد درک کنم ، امسال معنی «لالایی علی » تغییر کرد و درد ظهر عاشورا عمیق تر شد. و این ها همه مدیون حضور توست. امیدوارم در پناه آقا محفوظ باشی و یک بنده خوب برای خدا و یک عزادار با اخلاص برای ابا عبدا... امسال هم مثل سال هاي قبل هيئت جعفري از شب ششم محرم شروع شد و خانم ها اومدن خونه ماماني،‌ من و...
8 آذر 1391