محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

محدثه سادات و جمعه

محدثه عزیزم امروز صبح زندایی من زنگ زد مارو برای ناهار دعوت کرد،‌ خیلی سریع و یهویی ،‌ ما هم که آمادگی برای رفتن به مهمونی نداشتیم گفتیم نمیتونیم بیایم چون بابا طاهر ساعت ١١ امتحان فقه ٣ داشت و رفته بود د انشگاه،‌ وقتی باباجون از امتحان اومد بهش گفتیم مامانی اینا اونجا هستن گفت ما هم بریم،‌ خلاصه دخترکم سریع السیر ناهار خوردیم و رفتیم خونه دایی، خاله اکرم اینا هم اومدن،‌ کارهای شما خیلی جالب بود،‌ اول دست باباطاهر رو گرفتی و بردی همه جای خونه چرخیدی،‌ بعد اومدی دست مامانی رو گرفتی ‌،خلاصه در تمام مدت شما نوبت به نوبت با همه اعضای حاضر در خانه یه دوری تو آشپزخونه و اتاقها زدی‌‌‌ خل...
30 دی 1391

دوران نقاهت

محدثه عزیزم خدا رو صد هزار مرتبه شکر دستت رو به بهبوده عزیزم، روز پنج شنبه صبح بردیمت بیمارستان شهدای یافت آباد و دست کوچولوت رو دکتر دید و پرستار هم برات پانسمان کرد،‌ گفتن روز یک شنبه مجددا باز کنید و اگر بهتر بود خودتون پانسمان کنید،‌امروز با باباجون رفتی حموم و الحمدلله خیلی بهتر بودی گلم،‌بعد هم خودمون با ژل purilon  و چسب مخصوص پانسمان كرديم.  
24 دی 1391

28 صفر

امروز بعد از بيمارستان ما رفتيم خونه ماماني اينا،‌آخه شب  پنج شنبه شب  28 صفر بود وعزيزم هر سال من و خاله اكرم عدس پلو نذر داريم و فرداش يعني روز 28 صفر ماماني شله زرد درست ميكنه،‌ امسال شما هم شاهد پخت و پز ما بوديد و همه بي نهايت نگران كه خدايي نكرده دوباره براي تو يا ياسر مشكلي پيش نياد ،‌ من هم با وجود اينكه دوست داشتم ازت كلي عكس بندازم ولي ترجيح دادم  موقع كشيدن و پخش غذا بخوابونمت، اينجوري هم خيال من راحته و هم براي سلامتي شما خوبه . الحمد لله همه چي خيلي خوب برگزار شد،‌البته لازم به ذكره جاي بابا طاهر خيلي خالي بود ولي چون باباجون امتحاناش شروع شده ،‌ بايد برميگشت خونه و درس ميخوند. ايشاالل...
24 دی 1391

یک اتفاق تلخ

محدثه عزیزم این روزا دل مامان خیلی گرفته ؛‌ دختر گلم متاسفانه از شب جمعه گذشته یعنی دقیقا بعد از اربعین ،‌دست کوچولوی خشگلت سوخته عزیزدلم. مامان برات حلیم کشیده بود گذاشته بود خنک بشه تو کاسه حلیم رو از روی ظرفشویی برگردوندی رو خودت . عزیزکم خدا خیلی رحم کرد که توی صورت  خشگلت نریخت. همون موقع با باباجون بردیمت بیمارستان شهدای یافت آباد ، دکتر گفت سوختگی درجه ٢ و باید پانسمان بشه. پماد سیلور بهت داد و گفت روزی دوبار پانسمانش رو عوض کنید. عزیزکم واقعا دختر صبور و خانمی هستی. فقط همون موقع خیلی گریه کردی ،‌ حتی موقعی که پرستار دستت رو پانسمان میکرد خودش تعجب کرده بود که چرا گریه نمیکنی. فردا مامانی و خاله اکرم و دایی ع...
20 دی 1391

یلدا 91

  محدثه عزيزم                                        شب يلداي امسال ما رفتيم خونه پدرجون، وقتي عمه سميه ميز خوراكي هاي شب يلدا رو چيد شما خودتو كشتي تا بري سر خوراكي ها،‌ اول با آجيل شروع كردي ،‌ فندق درسته ميخواستي بذاري تو دهنت!!!!!!!!!!!!!!!!!بعد رفتي سراغ شيريني،‌ كم كم شروع كردي به ريختن ميوه ها از بشقاب و چاقو و چنگال گرفته تا خرمالو و كدو و هندوانه... هيچ كدوم در امان نبودن، تا اينكه عمه سولماز انار دون كرده آورد،‌...
10 دی 1391

محدثه سادات و خراب کاری هاش

محدثه عزیزم امروز من داشتم تو آشپزخونه ظرف می شستم ،‌ خیالم راحت بود که شما هم دارید پشت سر من با مگنت هات بازی میکنی،‌ یه دفعه یه صدایی پشت سرم اومد و بعد هم گریه شما...   ظرف ماست رو از روي ميز  برداشته بودي ببري تو هال كه جلوي اوپن از دستت افتاده بود. ...
10 دی 1391

محدثه سادات و يخچال

محدثه عزيزم يكي از علايق شما اين روزها ، يخچاله مامان جون، من و بابا طاهر اگه بخوايم بريم سر يخچال بايد اول شما رو ازتوي آشپزخونه بياريم بيرون بعدا در يخچال رو باز كنيم،‌ در غير اين صورت ديگه نميتونيم از اون تو درت بياريم، بزرگتر كه شدي معني صرفه جويي در مصرف برق و هدفمندي  يارانه ها رو بهتر متوجه مي شي عزيز دلم. روز دوشنبه 5/10/91 ما تصميم گرفتيم يخچال تميز كنيم ،‌ صبركرديم شما بخوابي،‌ ولي كارمون طول كشيد و شما بيدار شديد و حالا خودت فكرش رو بكن،‌ داشتي از خوشحالي بال درمياوردي. ...
10 دی 1391

نیمه آذر

محدثه عزیزم کم کمک داری به یه خانم متشخص تبدیل میشی   وقتی خوابت میگیره میای جلوی تابت می ایستی ، بعد از اینکه چند بار هولت می دیم همون رو خوابت میبره          با قابلمه هات حدود نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه بازی میکنی ، هی در این یکی رو برمیداری میذاری رو اون یک دوباره عوض میکنی،‌گاها خرگوش کوچولوت رو میندازی توشون و درشون رو میبندی،   با ماشین خوشگلت که داداشی محمد رضا بهت داده بازی میکنی،‌رو زمین میکشیش وبعد بلندش میکنی به لاستیک هاش نگاه میکنی،‌   خلاصه كه كلي از وقتت رو خودت پر ميكني.   ...
28 آذر 1391

سرما خوردگی یا بازم دندون؟؟؟؟؟؟؟؟

محدثه عزیزم از دیشب تا حالا اوضاعت روبه راه نیست. خیلی بی حوصله شدی،‌ آب ریزش بینی داری، صدای خشگلت یه کم گرفته،‌ گاها عطسه هم میکنی،‌ دیشب اومدم شربت استامینوفن بهت بدم متاسفانه همه سوپ خوشمزه ای رو که با کلی اشتها خورده بودی آوردی بالا. همه علائم سرما خوردگیه مامانی، ولی شما سر همه دندون های قبلیت هم این جوری میشدی؟ ایشاا... زودتر خوب بشی دخترکم. مامانی طاقت مریضیتو نداره. ...
28 آذر 1391