محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

عکس آذر 91

  اینم محدثه سادات روی کامیون یاسر ،‌ طفلک یاسر کلی اونشب تو رو از این ور خونه مامانی کشوند اون ور ،‌ آخر سر هم با هم دعواتون شد. در کمال نامردی روی ماشینش نشسته بودی تا خودش میومد بشینه یقه لباسش رو میگرفتی میکشیدیش پایین!!!!!!!واقعا نمی دونم این زورگوییت به کی رفته مامان جون؟؟؟؟ ...
26 آذر 1391

اولين برگ

  امروز چهاردهم اسفند ماه سال 1390 و من براي اولين بار نوشتن در وبلاگ محدثه سادات رو شروع مي كنم ،‌دخترم الان خوابيده و من هر لحظه منتظر بيدار شدنش هستم آخه دختر من خيلي سخت مي خوابه خيلي آسون و سريع از خواب مي پره. امروز سه ماه و بيست و دو روز از به دنيا اومدنش مي گذره . توي اين چند وقت لحظه هاي سخت و قشنگي رو باهاش تجربه كردم و به نظرم بچه داري اونم از نوع محدثه داري سخت ترين كار دنياست . امروز يه چند ساعتي بيدار بود و شاهد جارو كردن مامانش. خيلي نجابت كرد باورم نمي شد انقدر آروم بمونه تا من جاروم رو تموم كنم ولي موند!!!. دارم تموم سعيم رو ميكنم تا دوسه تا عكس هاي خشگلي رو كه سه روز پيش ازش گرفتيم رو بندازم توي وبلاگش ولي موفق...
18 آذر 1391

اسفند 90

جيگر مامان اينجا توي سه ماهگيه ،‌ اين عكس رو يازدهم اسفند با عمه سولمازش گرفتيم.چقدر قرمز بهت مياد دختر قشنگم. امروز 21 اسفند ماه سال نوده، يازدهمين سال تولد علي اكبر پسر خاله محدثه. عمر آدم خيلي زود مي گذره انگار ديروز بود كه علي اكبر عزيز به دنيا اومد. من اونموقع 18 سالم بود حالا بعد از 11 سال من خودم مامان يه دختر جيگر شدم. الان ساعت 10:19 دقيقه شبه. دختر م الان تو بغل باباش خوابش برده منم وقت پيدا كردم بيام يه چيزايي براش بنويسم. هر روز كه ميگذره دوست داشتني تر ميشه .جديدا با تمام قوا سر و گردنش رو بالا ميگيره تا بلند شه.،‌اگه كمكش نكنيم به شدت عصباني ميشه و جيغ بنفش سرمون ميكشه(طفلك من و باباش) . تازه چند روزه صبح ها وقت...
18 آذر 1391

اولین روز سال نو

این عکس از سری قبلی بود که اینجا آپلودش کردم.   امروز اولین روز از فروردین ماه ١٣٩١. دختر گلم امسال اولین بهار عمرش رو تجربه میکنه. متأسفانه من و باباش امروز موقع سال تحویل خواب موندیم. در ضمن خانم خانما امروز برای اولین بار پیراهن دخترونه پوشیده که انشاا... عکس های قدیش رو براش میذارم تو وبلاگش. فعلا این چند تا رو داشته باشین.     ...
18 آذر 1391

سیزده به در

سلام سال 91 هم مثل همه سال هاي ديگه شروع شده و به سرعت برق وباد مي گذره. در يك چشم به هم زدن سيزده روز از سال گذشت و باز هم يه سيزده به در ديگه. مامان و باباي محدثه سادات امسال هم مثل پارسال روز سيزدهم رو تحريم كردن و دوباره تو خونه نشستن ولي به خاطر اينكه به كله كچل جوجه يه هوايي بخوره بعد از ظهر تا پارك سر كوچشون رفتن و چند تا عكس روي وسايل بازي از دختر كوچولوشون گرفتن و بعد برگشتن خونه. ولي از قرار اين كله كچل طاقت هواي آزاد بعد از ظهر رو نداشت و شب يه گوش درد حسابي اومد سراغش ،‌آخر سر هم متوسل شديم به قطره استامينوفن تا خوابش برد. در ضمن يه چيز ديگه از روز 12 فروردين دختر خانم خشگل رسما با رورؤك تو خونه از اين ور به اون ور حرك...
18 آذر 1391

اولين ها

22/8/1390: محدثه عزيزم  امروز براي اولين بار چشماي قشنگت رو به روي دنيا باز كردي ، براي اولين بار گريه كردي ، براي اولين بار خوابيدي و ...       7/10/1390 : محدثه عزيزم  امروز براي اولين بار لبخند زدي ، اونم به چي؟ به خرگوش هايي كه بالاي تختت ميچرخيدن. اين عكس براي 39 روزگيته .   12/1/91 : محدثه عزيزم  امروز براي اولين بار توي رورؤك نشستي .     17/1/1391 : محدثه عزيزم  امروز براي اولين بار غلطيدي . اين عكس رو همون موقع ازت گرفتم.     6/2/91: محدثه عزيزم  امروز براي اولين بار دستاتو باز كردي تا بري تو بغل بابا . ...
18 آذر 1391