روز پنجم عيد
محدثه عزيزم
روز دوشنبه قرارشد شب ماماني و دايي علي بيان خونه ما، خاله اكرم اينا هم از شنبه رفتن خلخال و تا چهارشنبه مي مونن. بعد از ظهر دايي و خاله گوهر و خاله جهان و فاطمه خاله به خانواده هاشون عيد ديدني اومدن خونه ما. ماماني اين ها هم يه خورده زودتر رسيده بودن. دايي اين ها نيم ساعتي نشستن و رفتن، دايي علي و زندايي و ياسر هم آخر شب رفتن و ماماني و باباجون پيش ما موندن.
امشب يه اتفاقي هم براي گوشواره شما افتاد. قبل از اين كه باباجون اين ها بيان، من داشتم با عجله لباس شما رو عوض مي كردم كه ظاهرا يكي از گوشواره هاي شما هم به همراه لباس دراومده و من متوجه نشدم، شب زندايي متوجه شد و بعد از اينكه مهمون ها رفتن با ماماني و باباطاهر كلي گشتيم و در نهايت گوشواره شما رو روي فرش پيدا كرديم ولي متاسفانه شكسته بود و مرواريد هاش ريخته بودن بيرون.
البته مي خواستيم با عيدي هاي امسالت ، گوشواره رو عوض كنيم چون برات كوچيك شده بود.
خلاصه فرداصبح با ماماني رفتيم پايين خليج ولي متاسفانه طلا فروشي دوست بابا طاهر تعطيل بود و حالا بايد صبر كنيم تا پايان تعطيلات.