محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

آخرين روزهاي سال 92 و اتفاقات خانوادگي

1393/1/5 19:04
نویسنده : مامان مريم
575 بازدید
اشتراک گذاری

محدثه عزيزم

آخرين روزهاي سال 92 هم سپري شدند و الحمدلله براي ما بسيار خوب و شاد و پركار بودند. شما هم روزهاي خوب و سلامتي رو سپري كرديد.در قسمت «ادامه مطلب »سعي ميكنم يك سري از اتفاقات رو در پايان سال بنويسم تا هم براي من و هم براي شما به عنوان يك خاطره دوست داشتني باقي بمونه.

بالاخره مشكل خونه باباجون هم با ستاد فرمان امام حل شد و در آخرين روزهاي سال يعني دقيقا 13 اسفند ماه، بابا جون اثاث كشي كرد به خونه اي توي همون كوچه ولي كمي بالاتر و خونه رو تحويل پيمانكار دادند تا براشون چهار طبقه تك واحدي بسازه، ما براي اثاث كشي رفتيم و شما در شلوغ بازي و به هم ريختن سنگ تموم گذاشتين و تا ميتونستين با ياسر شيطنت كردين. البته چند روز قبلش هم دايي علي و زندايي جابه جا شده بودن و همه شون منتظر هستن تا انشاء الله حدود 6 ماه ديگه خونه رو بهشون تحويل بدن.

-از اون طرف بالاخره انتظار عزيز جون هم به پايان رسيد و اسمشون براي سفر حج دراومد  و عزيز و بابا پدر جون و عمه سميه در روز 15 اسفند 92 عازم سفر معنوي حج شدن، توي اين فاصله 10 روزه عمه سولماز اومد پيش ما و شما هر دفعه كه زنگ در به صدا در ميومد از جات ميپريدي و ميومدي جلوي آيفون و ميگفتي « عما، عما» بغل

توي اين چند روز واقعا سر ما خيلي شلوغ بود،‌از يك طرف بايد خونه تكوني مون رو تموم ميكرديم كه با وجود شما و بخار شو در يك فضا كار بسيار سخت و خطرناكي بود،‌ از طرفي بايد خريد عيدمون رو انجام ميداديم كه اون هم با وجود شما كار سختي بود چون خيلي همكاري نميكردي و زود خسته ميشدي و شروع ميكردي به نق زدن و يا موقع خريد يك جا نميموندي و دايم از اينور به اونور ميرفتي و واقعا نميدونستيم حواسمون بايد به خريدمون باشه يا به شما؟سوال چه كنم كه با همه اين حرفها خيلي نفسي و خيلي عسلفرشتهاز يك طرف مهمان داشتيم لبخند و از يك طرف ديگه بايد كارهاي برگشت بابا پدر جون به تهران رو هماهنگ ميكرديم. فقط الان كه همه چي خيلي خوب برگزار شده ميتونم بگم خدا رو شكر.

- روز 21 اسفند ماه هم تولد داداشي علي اكبر بود و ما فقط تونستيم بريم يه كوچولو بهشون سر بزنيم و تولد داداشي رو تبريك بگيم و برگرديم.

- چند روز قبل ترش يعني حدودا اوايل اسفند ماه محمد صدرا و مامان و باباش و سارا رفته بودن كربلا ، اون ها هم بعد از برگشت دعوتمون كردن خونشون و وقتي رفتيم ديديم تولد محمد صدرا رو همزمان همون موقع برگزار كرده بودن،‌شب خوبي بود و به شما خيلي خوش گذشت.

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)