محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

محرم سال 92 و محدثه سادات

محدثه عزیزم امسال به مناسبت اینکه شما خانم تر و بزرگتر از پارسال شدی من به خودم اجازه دادم شب ها من و شما هم با بابا طاهر بریم هیئت محبان الزهرا. شب چهارم و پنجم و ششم  رفتیم هیئت ، شما هم دختر خانمی بودی و اونجا چند تا دوست هم برا خودت پیدا کرده بودی و با هم بازی میکردین، البته یه وقتی یه خورده کرمولک هم میریختی که در کنار خانمی هات خیلی به چشم نمیومد. صبح روز سه شنبه یعنی هشتم محرم هم وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم خونه باباجون. آخه بابا طاهر از شب تاسوعا دیگه دائم تو هیئت می مونه و من و شما زیاد تنها می مونیم ، از اون طرف هم هیات جعفری خونه مامانی و باباجون رو امسال هم برای خانم ها آماده کرده، در نتیجه ما اون ور با...
2 آذر 1392

تولد دو سالگی

محدثه عزیزم باز هم مامان و تاخیر در نوشتن ولی این بار بدون بهانه، البته نه کامل بدون بهانه، واقعیت اینه که از وقتی کامپیوتر رو به روز کردیم ، دیگه نمیتونم دوربین را بهش وصل کنم، منتظر یه نرم افزار هستم تا اول اون رو نصب کنم، پس مجبورم فعلا مطلب هات رو بدون عکس بذارم و هر وقت دوربین وصل شد اونوقت عکس هات رو آپلود میکنم. خوب اول بریم سر جشن تولد شما که حکایتی بود برا خودش امسال......... بقیه در ادامه مطلب. ، اول که قرار بود شب عید غدیر برا شما جشن بگیریم که متاسفانه شوهر خاله مامان به رحمت خدا رفت و ما درگیر بهشت زهرا و ختم و ... شدیم، بعدش باباطاهر گفت من نمیخوام اسم جشن تولد رو بیارم که کسی معذب نباشه، فقط مامانی و عزیز و ...
2 آذر 1392

عکس های محدثه سادات

  دخترک شیطون من، اینجا کیف پول مامان رو برداشتی ،رفتی بین مبل و بوفه قایم شدی، تا دل و روده کیف بیچاره رو بریزی بیرون.!!!     فعلا یه چند وقتیه این لوگوهات رو مورد عنایت ویژه قرار دادی و حسابی باهاشون بازی میکنی.   محدثه سادات در جمع اسباب بازی هاش چند روز قبل از کوتاهی موهاش.     محدثه سادات در جمع اسباب بازی هاش چند روز بعد از کوتاهی موهاش.     و محدثه سادات در جمع عروسک هاش. فقط دخترم من نمیدونم چه حسابی با خودت میکنی که هر عروسکی رو دست میگیری، بعد از اینکه یه کم باهاش بازی میکنی لباس هاش رو در میاری و می اندازی اونور!!!   ...
6 آبان 1392

اهم اتفاقات شهریور و مهر سال 92

محدثه عزیزم متاسفانه یه چند ماهی بود که من وقت نمیکردم بیام برات مطلب بنویسم، راستش سرعت اینترنت خیلی کم شده بود و ماهم چون اینترنت پر سرعت نداشتیم، کار سخت شده بود. حالا سعی میکنم مهمترین اتفاقاتی رو که توی این چند وقت افتاده بوده برات بنویسم. 1-بابا جون مشکل سند خونه با ستاد فرمان امام رو حل کرد و با یک سازنده قرارداد بسته تا خونه رو بکوبن و بسازن. الان یه چند ماهی هست که منتظر جواز ساخت و سایر مسایل دیگه هستن. 2- پرونده شکایت بابا جون و گودرزی بالاخره مختومه شد و خوشبختانه بالاخره گودرزی قبول کرد 20 میلیون به باباجون داد و باباجون هم شکایتش رو پس گرفت. 3- مامانی نذر کرده بود که اگه گودرزی قبول کنه پولشون رو پس بده ، ما ر...
5 آبان 1392

پایان دو سالگی به روایت سال قمری و ترک شیر خوردن

محدثه عزیزم به روایت سال قمری روز اول آبان مصادف با 16ذیحجه سالروز تولد شما بوده یعنی دقیقا دو روز مانده به عید غدیر، امسال هم با شروع ماه محرم تولد شما یعنی 22 آبان مصادف میشه با روز تاسوعا. در نتیجه من و بابا طاهر تصمیم گرفتیم تولد شما رو همون بعد از ظهر عید غدیر که مامانی و خاله اکرم اینا میان برگزار کنیم، همه تدارکمون رو هم دیده بودیم که متاسفانه حسین آقا فوت کرد. در نتیجه اگه خدا بخواد تولد شما موکول میشه به هفته بعد. از طرفی تصمیم داشتم از بعد از عید غدیر شروع کنم شما رو از شیر بگیرم و این کار رو کردم، دقیقا از آخر پنج شنبه شب که از خونه مامانی اومدیم دیگه شیر خوردن رو برای شما تحریم کردیم، اول یه خورده گریه کردی ولی چون محم...
5 آبان 1392

عید غدیر سال 92

محدثه عزیزم سومین عید غدیر زندگیت رو بهت تبریک میگم. امسال هم مثل سال های گذشته از چند روز قبل من و بابا طاهر در تدارک برگزاری جشن عید غدیر بودیم. خونه رو تمیز کردیم، کلی خرید کردیم و شب عید هم تا ساعت 2و 30 کارهامون رو جمع و جور کردیم، آماده شدیم برا اینکه از ساعت 8 صبح از خواب بلند شیم که اگه مهمون سحرخیز داشتیم غافلگیر نشیم، ولی از اونجایی که عبارت معروفیه که میگه :«تقدیر ما به تدبیر ما میخنده» !!!!!!! ساعت 6و 30 دقیقه صبح خاله اکرم زنگ زد و به ما خبر داد که حسین آقا( شوهر خاله مامان) دیشب به رحمت خدا رفته و قراره امروز تشییعش کنن. ما هم آماده شدیم و سارافن مشکی شما رو هم تنتون کرد...
5 آبان 1392

ماه رمضان سال 92

محدثه عزیزم ماه رمضان امسال هم در اوج گرمای تابستان یعنی از ١٩ تیر ماه شروع شد و تا ١٩ مرداد ادامه  داشت.  امسال خدا به مامان هم توفیق داد تا بتونه روزه هاش رو بگیره البته شما هم خیلی خانمی کردی و در طول روز خیلی کمتر شیر خوردی ، به قول باباطاهر شما هم روزه جی جی گرفته بودی  چند شب اول موقع سحر با ما بیدار شدی و ما سر سفره سحر یه فرشته کوچولوی خشگل داشتیم ولی بعدش دیگه بیدار نمیشدی، نکته خیلی جالب که  اتفاق افتاد این بود که شبهای قدر پا به پای  من و بابا  بیدار موندی (البته به جز شب نوزدهم که ساعت ٣و ١٠ دقیقه خوابیدی)  هر وقت که توی تلویزیون مردم دست هاشون رو بالا میگرفتن تو هم دست های کوچولوی خشگلت رو ب...
29 مرداد 1392