محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

عکس اسفند 91

      دخترك شيطونم برق شيطنت توي چشماي خشگلت ميدرخشه. از در و ديوار خونه ميري بالا و مياي پايين. مبل نزديك اپن آشپزخونه رو آورديم وسط هال تا نتوني ازش آويزون بشي. ازت غافل بشيم آيفن رو ميزني و در پايين رو باز ميكني و اونوقت من و باباجون مجبوريم بريم پايين در رو ببنديم . اواخر بهمن جشن تولد عمه سولماز بود،‌ عمه سميه شب به مازنگ زد و گفت ميخواد عمه سولماز رو سورپرايز كنه،‌‌ من و باباطاهر هم كه ديگه وقت كادو گرفتن نداشتيم قبول كرديم كيك جشن تولد عمه رو ما بگيريم. آخر شب هم با هم رفتيم پارك تهرانسر و كيك رو اونجا خورديم و اومديم . نفس من تو هم تا ميتونستي تو پارك از اين ور به اون ور دويدي. &n...
6 اسفند 1391

آرشيو زيباي بسم الله الرحمن الرحیم

  ...::: بسم الله الرحمن الرحیم :::... پیامبر اکرم (ص) : هر امر مهمی ، اگر با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز نشود ، ناقص و ناتمام خواهد ماند . با سلام ، مجموعه زیبایی از بسم الله الرحمن الرحیم برای دوستانی که مایل هستند ، پست های خود را با نام خدای مهربان آغاز کنند ، به همراه لینک آنها گذاشته شده است . طریقه استفاده از آن هم مانند گذاشتن عکس می باشد .                                             &...
23 بهمن 1391

بوی عید

محدثه عزيزم 21 بهمن ماه سال 1391 هم داره به اتمام مي رسه،‌كم كم بوي عيد و سال نو داره استشمام ميشه، مردم شديدا در تدارك خريد و آماده شدن براي عيد هستند،‌ نفس مامان! يك سال ديگه هم داره ميگذره،‌ يك سال ديگه هم از عمر ما رو به اتمامه و تو گل قشنگ من، هر روز خواستني تر و جذاب تر ميشي،‌ شب ها كه خوابت مي بره من و باباطاهر دلمون برات تنگ ميشه، چند روز پيش من توي خونه خيلي كار داشتم،‌ باباجون تو رو برد خونه عزيز تا من به كارهام برسم، خدا ميدونه اين دو ساعتي كه پيشم نبودي چند بار قيافه خشگلت اومد تو ذهنم.
21 بهمن 1391

بهمن 91

محدثه عزيزم بابت اين چند روزي كه نتونستم بيام برات مطلب بنويسم معذرت ميخوام. راستش رو بخواي بعد از اين كه امتحانات باباجون تموم شد( 8/11) ما هم كه دو هفته بود خونه ماماني اينا نرفته بوديم،‌ وسايلمون رو جمع كرديم و سه روز رفتيم خونه ماماني ،‌ حسابي بهت خوش گذشت انقدر با ياسر و محمد رضا بازي كردي كه اومديم خونه تا ساعت 3 بعد از ظهر خوابيدي.!!!!!!!!!!!!!! من هم با خاله اكرم يه روز رفتيم پاساژ خورشيد و يه كاپشن خشگل براي سال ديگه شما خريديم. روز 17 ربيع الاول هم اونجا بوديم و بعد اومديم خونه خودمون،‌ تازه رسيده بوديم كه تلفن زنگ زد و دوست باباجون گفت براي يه مشاوره حقوقي ميخواد بياد خونه ما. خلاصه ما هم سريع السير جمع و جور كرديم ...
21 بهمن 1391

بهبودی بعد از 48 ساعت تب شدید

محدثه عزیزم متاسفانه از اون روز تا حالا شدید تب داشتی ،‌ شنبه صبح بابا طاهر هم حالش بد شد، آنفلوآنزا شدیدی اومده که باباجون هم مبتلا شده، تب و لرز شدید، بدن درد و معده درد و در گاهی مواقع هم حالت تهوع، اون هم در ایام امتحانات، طفلک باباجون نتونست دو تا از امتحاناش رو بده (در مجموع ٤ واحد) شنبه شب باباپدر جون اومد اینجا و هم باباطاهر رو  دوباره برد دکتر و هم شما رو، دکتر به شما داروی سرما خوردگی داد و شربت استامینوفن برای کنترل تب،‌ باباجون هم چند  تا آمپول دیگه نوش جون کرد، البته یه اتفاق خوب هم افتاد و اینکه پانسمان دست شما رو  باز کردیم و بعد دکتر ملک خسروی گفت دیگه خوب شده واحتیاجی نیست دیگه پانسمان کنید . ...
3 بهمن 1391

در چه مواردي بايد احساس خطر نمود و كودك تب دار را به پزشك رساند

در چه مواردي بايد احساس خطر نمود و كودك را به پزشك رساند   -اگر با اقدامات خانگي موفق نشديد ظرف يك ساعت دماي بدن كودك را پايين بياوريد به پزشك مراجعه كنيد .   -اگر نوزاد كمتر از سه ماه دارد و درجه حرارت مقعدي او بالاتر از ۳۸ درجه است . در اين نوزادان حتي اگر علايم ديگري غير از تب وجود ندارد به پزشك مراجعه كنيد .   -اگر كودك بيشتر از سه ماه دارد و درجه حرارت بدن او ۹/۳۸ درجه يا بالاتر است .   -اگر تب كودك بيش از يك روز طول بكشد .   -در صورت تنفس صدادار يا مشكل يا تنفس سريع بلافاصله با پزشك تماس بگيريد .   -استفراغ مداوم، تورم شديد گلو، دانه هاي پوستي غيرمعمول، حساسيت غيرمعمول چشم ها به نور...
30 دی 1391

اولین تب شدید محدثه سادات

محدثه عزیزم دیشب موقعی که اومدم بخوابونمت دیدم بدن کوچیکت داغه،‌برات درجه گذاشتم دیدم زیاد تب نداری ولی صبح ساعت ٥ بلند شدم دیدم خیلی داغ شدی مامان جون حدود ٣٨ درجه و نیم تب داشتی،‌ بلافاصله برات شیاف استامینوفن گذاشتم ولی هنوز کامل تبت پایین نیومده، اومدم تو اینترنت ببینم باید این طور مواقع چیکار کرد، دخترم خیلی نگرانتم،‌ ایشاالله هیچی نباشه مامانی،‌ از اون طرف هم باید ببرمت حمام تا پانسمان دستت رو عوض کنم،‌ نمی دونم چکار کنم ،‌ باید صبر کنیم تا مامانی از خواب بیدار شه زنگ بزنیم ازش بپرسیم. باباجون هم از دیشب حالش خوب نیست، فکر کنم سرما خورده باشه،‌ برای بابایی هم دعا کن امتحاناش رو خوب بده خیلی شدید...
30 دی 1391