محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

بهمن 91

1391/11/21 18:34
نویسنده : مامان مريم
136 بازدید
اشتراک گذاری

محدثه عزيزم بابت اين چند روزي كه نتونستم بيام برات مطلب بنويسم معذرت ميخوام. راستش رو بخواي بعد از اين كه امتحانات باباجون تموم شد( 8/11) ما هم كه دو هفته بود خونه ماماني اينا نرفته بوديم،‌ وسايلمون رو جمع كرديم و سه روز رفتيم خونه ماماني ،‌ حسابي بهت خوش گذشت انقدر با ياسر و محمد رضا بازي كردي كه اومديم خونه تا ساعت 3 بعد از ظهر خوابيدي.!!!!!!!!!!!!!! من هم با خاله اكرم يه روز رفتيم پاساژ خورشيد و يه كاپشن خشگل براي سال ديگه شما خريديم. روز 17 ربيع الاول هم اونجا بوديم و بعد اومديم خونه خودمون،‌ تازه رسيده بوديم كه تلفن زنگ زد و دوست باباجون گفت براي يه مشاوره حقوقي ميخواد بياد خونه ما. خلاصه ما هم سريع السير جمع و جور كرديم و منتظر مونديم تا دوست باباجون بياد. بعد از اين كه اون ها رفتند عمه سميه زنگ زد و بهشون گفتيم شام بيان خونه ما(آخه رفته بودن خريد و تازه از راه رسيده بودن)،‌ خلاصه دوباره سريع السير شام درست كرديم،‌ با باباجون اينا خورديم، بعد هم باهاشون رفتيم خونه بابا پدر جون،‌آخه باباطاهر امشب ساعت 12 انتخاب واحد داره و ما بايد بشينيم سر كامپيوتر،‌ شما هم اين طور وقت ها آروم و قرارت رو از دست ميدي و ميخواي بياي سر كامپيوتر،‌ در نتيجه گفتيم بريم اونجا تا شما سرگرم بشي و ما بتونيم كارمون رو انجام بديم. خلاصه ساعت 2 نيمه شب اومديم خونه ،‌فكر كن از بعد از ظهر تا حالا ما چقدر كار مفيد انجام داديم. شب 11 بهمن هم عروسي يكي از دوستاي باباطاهر بود. ساعت 6 بعد از ظهر بود كه باباپدرجون و عزيز اومدن دنبالمون و باهم رفتيم عروسي، عمه سولماز رو هم ميدون آزادي سوار كرديم،‌ عمه سميه هم چون آخرين امتحانش بود نتونست بياد،‌ عروسي خوب بود بهمون خوش گذشت. مخصوصا آتيش بازي اخر شب كه قيافه شما رسما ديدني بود. بعد از اون چند روز هم درگير كارهاي اداره باباطاهر بوديم و خلاصه اينجوري گذشت. ديروز با خاله اكرم و داداشي ها رفتيم امامزاده حسن يه دوري بزنيم ولي خيلي شلوغ بود و زود برگشتيم. در ضمن بالاخره عكس هاي آتليه شما رو گرفتيم،‌ خيلي خشگل شدن ولي متاسفانه يادمون رفته بود فلش ببريم تا فايل كامپيوتريش رو بگيريم ايشاا... سر برج.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)