محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

تولد دو سالگی

1392/9/2 8:59
نویسنده : مامان مريم
421 بازدید
اشتراک گذاری

محدثه عزیزم

باز هم مامان و تاخیر در نوشتن ولی این بار بدون بهانه، البته نه کامل بدون بهانه، واقعیت اینه که از وقتی کامپیوتر رو به روز کردیم ، دیگه نمیتونم دوربین را بهش وصل کنم، منتظر یه نرم افزار هستم تا اول اون رو نصب کنم، پس مجبورم فعلا مطلب هات رو بدون عکس بذارم و هر وقت دوربین وصل شد اونوقت عکس هات رو آپلود میکنم.

خوب اول بریم سر جشن تولد شما که حکایتی بود برا خودش امسال.........

بقیه در ادامه مطلب.

، اول که قرار بود شب عید غدیر برا شما جشن بگیریم که متاسفانه شوهر خاله مامان به رحمت خدا رفت و ما درگیر بهشت زهرا و ختم و ... شدیم، بعدش باباطاهر گفت من نمیخوام اسم جشن تولد رو بیارم که کسی معذب نباشه، فقط مامانی و عزیز و دایی علی وخاله اکرم و بچه ها رو شام دعوت میکنیم، ما هم دیدیم خوب چه کاریه ، روز شنبه کلی وسایل ترشی و شور خریده بودیم و قرار بود بعد از اینکه همه رو خرد کردیم و آماده شد، زنگ بزنیم عزیز بیاد و برامون ترشی وشور بریزه،آخه دختری،  ترشی های عزیز خیلی خوشمزه میشه و طرفدار زیاد داره.خوشمزه خلاصه عزیز و عمه ها رو شب نگهداشتیم ولی راستش رو بخوای به شدت به دل مامان موند که آخه این چه وضعیه که آدم شام بده ولی تولد نگیرهسوالهیپنوتیزمولی چه کنیم که همش یه دونه بابا طاهر داریم و باید به حرفش گوش کنیملبخند

از اون طرف هم دیدیم جمعه بهتره ما وسایل شاممون رو برداریم و بریم خونه باباجون، صبح روز پنج شنبه 9 آبان با بابا طاهر که میخواست بره دانشگاه، آژانس گرفتیم و وسایل ها مون رو جمع  کردیم و رفتیم خونه باباجون.

ولی اونجا خاله اکرم و مامانی میخواستن برا شما کادو بگیرن و من با خاله اکرم رفتیم اسباب بازی فروشی که چشممون افتاد به یه سه چرخه خشگل.

خیلی دوست داشتم برات سه چرخه بگیرم ، آخه مدت هاست که وقتی میری تو پارک دو چرخه های بچه ها رو بغل میکنی ودیگه ول نمیکنی.به شدت منتظر یه فرصت مناسب بودم.

خلاصه موقعیت رو غنیمت شمردیم و دوچرخه رو برات خریدیم.(البته با مشارکت بابا طاهر و دایی علی)

بعد هم با هم رفتیم کیک گرفتیم و برگشتیم خونه.بعد از ظهر هم که بابا طاهر از دانشگاه اومد جشن تولد شما رو برگزار کردیم.

این جوری شد که یه جشن گرفتیم.

از اون طرف هم روز شنبه بعد از تاسوعا و عاشورا یعنی 24 آبان عزیز و عمه ها کادو گرفتن و سر زده اومدن خونه. کلی سورپرایز شدیم. اونا هم یه دوچرخه کوچولوی خشگل و یه بلوز و شلوار گرمکن برات خریده بودن.

حالا ما یه کیک تولد به باباپدر جون اینا بدهکاریم که در اولین فرصت میگیریم و میریم خونشون.قلب

خلاصه این هم از حکایت جشن تولد دو سالگی که به صورت تکه تکه برگزار شد. البته فکر میکنم تا روزتولد شما تو محرم باشه تقریبا همین وضع ادامه داشته باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)