محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

تولد دو سالگی

محدثه عزیزم باز هم مامان و تاخیر در نوشتن ولی این بار بدون بهانه، البته نه کامل بدون بهانه، واقعیت اینه که از وقتی کامپیوتر رو به روز کردیم ، دیگه نمیتونم دوربین را بهش وصل کنم، منتظر یه نرم افزار هستم تا اول اون رو نصب کنم، پس مجبورم فعلا مطلب هات رو بدون عکس بذارم و هر وقت دوربین وصل شد اونوقت عکس هات رو آپلود میکنم. خوب اول بریم سر جشن تولد شما که حکایتی بود برا خودش امسال......... بقیه در ادامه مطلب. ، اول که قرار بود شب عید غدیر برا شما جشن بگیریم که متاسفانه شوهر خاله مامان به رحمت خدا رفت و ما درگیر بهشت زهرا و ختم و ... شدیم، بعدش باباطاهر گفت من نمیخوام اسم جشن تولد رو بیارم که کسی معذب نباشه، فقط مامانی و عزیز و ...
2 آذر 1392

عکس های محدثه سادات

  دخترک شیطون من، اینجا کیف پول مامان رو برداشتی ،رفتی بین مبل و بوفه قایم شدی، تا دل و روده کیف بیچاره رو بریزی بیرون.!!!     فعلا یه چند وقتیه این لوگوهات رو مورد عنایت ویژه قرار دادی و حسابی باهاشون بازی میکنی.   محدثه سادات در جمع اسباب بازی هاش چند روز قبل از کوتاهی موهاش.     محدثه سادات در جمع اسباب بازی هاش چند روز بعد از کوتاهی موهاش.     و محدثه سادات در جمع عروسک هاش. فقط دخترم من نمیدونم چه حسابی با خودت میکنی که هر عروسکی رو دست میگیری، بعد از اینکه یه کم باهاش بازی میکنی لباس هاش رو در میاری و می اندازی اونور!!!   ...
6 آبان 1392

اهم اتفاقات شهریور و مهر سال 92

محدثه عزیزم متاسفانه یه چند ماهی بود که من وقت نمیکردم بیام برات مطلب بنویسم، راستش سرعت اینترنت خیلی کم شده بود و ماهم چون اینترنت پر سرعت نداشتیم، کار سخت شده بود. حالا سعی میکنم مهمترین اتفاقاتی رو که توی این چند وقت افتاده بوده برات بنویسم. 1-بابا جون مشکل سند خونه با ستاد فرمان امام رو حل کرد و با یک سازنده قرارداد بسته تا خونه رو بکوبن و بسازن. الان یه چند ماهی هست که منتظر جواز ساخت و سایر مسایل دیگه هستن. 2- پرونده شکایت بابا جون و گودرزی بالاخره مختومه شد و خوشبختانه بالاخره گودرزی قبول کرد 20 میلیون به باباجون داد و باباجون هم شکایتش رو پس گرفت. 3- مامانی نذر کرده بود که اگه گودرزی قبول کنه پولشون رو پس بده ، ما ر...
5 آبان 1392

پایان دو سالگی به روایت سال قمری و ترک شیر خوردن

محدثه عزیزم به روایت سال قمری روز اول آبان مصادف با 16ذیحجه سالروز تولد شما بوده یعنی دقیقا دو روز مانده به عید غدیر، امسال هم با شروع ماه محرم تولد شما یعنی 22 آبان مصادف میشه با روز تاسوعا. در نتیجه من و بابا طاهر تصمیم گرفتیم تولد شما رو همون بعد از ظهر عید غدیر که مامانی و خاله اکرم اینا میان برگزار کنیم، همه تدارکمون رو هم دیده بودیم که متاسفانه حسین آقا فوت کرد. در نتیجه اگه خدا بخواد تولد شما موکول میشه به هفته بعد. از طرفی تصمیم داشتم از بعد از عید غدیر شروع کنم شما رو از شیر بگیرم و این کار رو کردم، دقیقا از آخر پنج شنبه شب که از خونه مامانی اومدیم دیگه شیر خوردن رو برای شما تحریم کردیم، اول یه خورده گریه کردی ولی چون محم...
5 آبان 1392

عید غدیر سال 92

محدثه عزیزم سومین عید غدیر زندگیت رو بهت تبریک میگم. امسال هم مثل سال های گذشته از چند روز قبل من و بابا طاهر در تدارک برگزاری جشن عید غدیر بودیم. خونه رو تمیز کردیم، کلی خرید کردیم و شب عید هم تا ساعت 2و 30 کارهامون رو جمع و جور کردیم، آماده شدیم برا اینکه از ساعت 8 صبح از خواب بلند شیم که اگه مهمون سحرخیز داشتیم غافلگیر نشیم، ولی از اونجایی که عبارت معروفیه که میگه :«تقدیر ما به تدبیر ما میخنده» !!!!!!! ساعت 6و 30 دقیقه صبح خاله اکرم زنگ زد و به ما خبر داد که حسین آقا( شوهر خاله مامان) دیشب به رحمت خدا رفته و قراره امروز تشییعش کنن. ما هم آماده شدیم و سارافن مشکی شما رو هم تنتون کرد...
5 آبان 1392

ماه رمضان سال 92

محدثه عزیزم ماه رمضان امسال هم در اوج گرمای تابستان یعنی از ١٩ تیر ماه شروع شد و تا ١٩ مرداد ادامه  داشت.  امسال خدا به مامان هم توفیق داد تا بتونه روزه هاش رو بگیره البته شما هم خیلی خانمی کردی و در طول روز خیلی کمتر شیر خوردی ، به قول باباطاهر شما هم روزه جی جی گرفته بودی  چند شب اول موقع سحر با ما بیدار شدی و ما سر سفره سحر یه فرشته کوچولوی خشگل داشتیم ولی بعدش دیگه بیدار نمیشدی، نکته خیلی جالب که  اتفاق افتاد این بود که شبهای قدر پا به پای  من و بابا  بیدار موندی (البته به جز شب نوزدهم که ساعت ٣و ١٠ دقیقه خوابیدی)  هر وقت که توی تلویزیون مردم دست هاشون رو بالا میگرفتن تو هم دست های کوچولوی خشگلت رو ب...
29 مرداد 1392

پایان هجده ماهگی

محدثه عزيزم امسال پايان 18 ماهگيه شما يعني  22 ارديبهشت ماه سال 91 مصادف شده با اول ماه رجب،‌ امروز من و بابا طاهر ميخواستيم سحري بخوريم يه دفعه ديديم شماهم بلند شديد و با اون دندون هاي خشگلت داري به ما ميخندي خلاصه تا ساعت 7 صبح برا خودت تاب سواري كردي و بازي كردي وبعد هم غش كردي و خوابيدي تا ساعت 1 ظهر.(واي واي واي............) دختر گلم بايد امروز ميبردمت براي قد و وزن و متاسفانه يه واكسن دردناك كه با تب هم همراهه،‌ ولي چون بايد بريم خونه ماماني اينا موكول شد به روز پنج شنبه. توي اين يك سال ونيم شما كارهاي زيادي ياد گرفتي مثلا: اعضاي صورتت رو ميشناسي و به ما نشون ميدي، خيلي خوب ميدوي و از روي مبل و تخت بالا و پايين م...
22 ارديبهشت 1392

تولد یاسر

روز پنج شنبه 22/1 دايي علي اينا تصميم گرفتن براي ياسر تولد بگيرن ، ما هم صبح زود بلند شديم و با باباطاهر كه ميخواست بره دانشگاه رفتيم خونه ماماني اينا، شما رو گذاشتيم پيش ماماني و با دايي علي و زندايي رفتيم صالح آباد،‌ آخه دايي علي اونجا سوله هايي رو كشف كرده كه پخش عمده اسباب بازي دارن و علاوه بر اينكه قيمتشون مناسبتره، تنوع شون هم بيشتره ، خلاصه بعد از يه دو سه ساعتي كه اونجا چرخيديم، تونستيم اسباب بازي هاي مناسب شما و ياسر رو پيدا كنيم، من با پولي كه ليلاجون نذرت كرده بود و يه مبلغي كه ماماني داده بود برات اسباب بازي بخريم،  يه عروسك baby born خشگل برات خريدم، تنها چيزي بود كه نداشتي ولي برات ميذارم كنار هر وقت بزرگ شدي، خانم شد...
17 ارديبهشت 1392